به این سناریو توجه کنید؛

سارا این اسباب بازی هایی که ریختی رو زمین هر چه سریعتر از اینجا بردار....

برای چه باید بردارم؟  فردا دوباره می خوام باهاش بازی کنم

فردا دوباره میاری امشب مهمون داریم باید اینارو هرچه سریعتر از این جا جمع کنی

من نمیفهمم چرا باید من این کارو بکنم برادرم هم داشت همینجا بازی میکرد

چون من میگم! همین که گفتم! هر چه سریعتر اونها رو ببر توی اتاق... با من یکی به دو نکن...!

چند ساعت گذشته و میهمانها به زودی میان

مادر از آشپزخونه میاد بیرون و میبینه اسباب بازیها همچنان روی زمین هستن...

مادر با عصبانیت داد میزنه سارا مگه من بهت نگفتم این اسباب بازی هارو جمع کن؟؟؟!!!ساعت رو ببین الان مهمونها میان!!

سارا: باشه باشه...!

اما بدون هیچ کاری میره توی اتاقش ...

مادر میره سر کار خودش تو آشپزخونه ...اما چند دقیقه بعد که اتفاقی بیرون میاد میبینه همه چی همون طور روی زمینه

در حالیکه اگر کارد بهش بزنید خونش درنمیاد، میره اتاق و یک سیلی در گوش دخترش میزنه و در حالیکه داد میزنه میگه همین حالا بیا و اون آت آشغالها رو از اونجا جمع کن...!!

سارا با بی میلی تمام در حالیکه از گریه خودداری میکرد به سمت اسباب بازیها میاد و خم میشه که اونها رو برداره...

مادر در حالیکه هنوز عصبانیه میره آشپزخونه

نیم ساعت بعد زنگ در زده میشه

مادر میاد بیرون که در رو برای میهمانها باز کنه و میبینه که اسباب بازیها کماکان بدون تغییر روی زمین هستند....! مادر رسما خون جلوی چشمش رو گرفته ... میره و در رو باز میکنه و با همون حالش به میهمانها خوش آمد میگه...

از کجا بفهمیم که ما درگیر جنگ قدرت هستیم؟

 مهم است که بدانیم ما بر سر چه ارزشی می‌جنگیم؟ یعنی اصلاً هدف ما بر پایی کدام ارزش است ؟ ما می‌خواهیم نظم برقرار شود؛ روشهای برقرار شدن نظم چه چیزهایی می تواند باشد ؟ آیا صرفاً آنچه که من والد می‌گویم می تواند نظم را به نمایش بگذارد و پیاده کند؟ آیا نمی شود از فرزندمان برای خلق راهبردی برای برپایی نظم مشارکت بجوییم؟ یا الزاماً با دیکته کردن و فرمایش و دستور برای برقراری راهبردی که ما صلاح می‌دانیم باید پافشاری کنیم ؟

 به راستی هدف ما چیست؟  هدف در واقع به کرسی نشاندن حرفمان و نشان دادن قدرت مان است و می خواهیم بگوییم که حرف حرف کیست یا هدف بر پایی نظم است؟  اگر هدف برپایی نظم است خوب چرا سر بر سر نظم گفتگو و مذاکره نمی کنیم؟ اگر هدف برپایی قدرت است ما این قدرت را برای چه کاری نیاز داریم؟  آیا هدف من از اینکه اوبات کنم من فرد قدرتمند میدان جنگ هستم این نیست که بخواهم بعد از این هم بتوانم اعمال قدرت کنم و حرفم خریدار داشته باشد؟ در واقع انگار ما با این قرار گرفتن در جایگاه قدرت می‌خواهیم تضمینی برای خود ایجاد کنیم که از این به بعد هم کودک ما همچون یک سرباز فرامین دیکته شده ما را اجرا خواهد کرد؛ و به این وسیله بر این ترس عمیقمان که نکند کودک اهمیتی به حرف ما ندهد سرپوش می گذاریم و به خیال خودمون چاره ای می یابیم!  در حالی که رابطه والد-فرزندی این نیست؛ زندگی ما در واقع تلاش در پی برپاداشتن ارزش‌هاست؛ اگر برای ما ارزش نظم مهم است، اگر ارزش صداقت مهم است، اگر برای ما سلامت و بقای کودک مهم است و خیلی چیزهای دیگر، راجع به این ارزش با کودکمان وارد گفتگو شویم البته نه امروز که ده ساله شده!! بلکه از همان زمانی که حرفهای ما را می شنود؛ از همان دوران کودکی به جای اینکه الفبای زور گفتن و اطاعت کردن را که یک ادبیات شکست خورده است با او کار کنیم ، الفبای گفتگو بر سر ارزشها را با او پیش ببریم ؛ نه اینکه بر روی راهبردها و رفتار‌ها بخواهیم متمرکز شویم.

در واقع چنین وضعیتی کودک و نیازهای او و توانمندی او در انتخاب و خلق گزینه های رفتاری را نادیده می‌گیرد؛  کودک برای خود نظری دارد؛ و حق برابر برای ابراز نظرش؛ حتی ممکن است راهکارهای ساده تر و در عین حال بهتری داشته باشد......

اگر ما بخواهیم کودک را سرباز خود و غلام حلقه به گوش خود بار بیاوریم باید یادمان باشد که کودکی که سرباز من باشد فردا روز سرباز هر قدرتی می تواند بشود؛ چون من به او اجازه تفکر،  اجازه آزادی عمل، اجازه نه گفتن، اجازه پرسیدن« چرا» و  اجازه خلق راهبرد نداده ام و صرفاً او دنباله‌رو راهبردهایی است که من در نقش مرجع قدرت به او تحمیل می کنم و در صورتی که از آنها تبعیت نکند او را تنبیه می کنم..

یادمان باشد ما در کنار فرزندمان همچون یک راهبر و یک مربی حضور داریم؛ هیچ قدرت بیرونی به ما به عنوان والدین اعطا نشده است؛ یک راهبر با عمق نفوذ و الهام بخش بودن و انگیزه بخش بودن مشارکت افراد را جلب می کند نه با تهدید یا تحقیر یا اعمال قدرت و زور یا تعصب بر سر راهبردها؛ یک راهبر اصول و ارزشها را ملاک عمل قرار می دهد و بر آنها پا فشاری می کند اما به افراد اجازه می دهد خودشان روش بر پا داشتن آن ارزشها را انتخاب کنند. نقش والدین در خانواده چنین است و هر جا که حس کردیم کودک به دلیل تجربه نا کافی از انتخاب رفتار کارآمد ناتوان است، وظیفه داریم با حضور حمایتگرانه مبتنی بر تعامل و گفتگوی متقابل  یاریگر او باشیم.  .