در فرآیند هدف‌گذاری و پیگیری اهداف خیلی از مواقع اشکال اصلی کار در فرآیند هدف گذاری و طراحی یک هدف قدرتمند است؛ اما موارد زیادی هم وجود دارد که در آن مسیر هدف‌گذاری تا حد زیادی به درستی طی شده و هدف‌های قدرتمندی نیز طراحی شده است اما در وقت عمل و پیگیری اقدام، باز هم تعهد ما به هدف و اقدام هم‌راستا با آن به درستی پیش نمی‌رود. در تجربه من چه در مورد خودم و چه در مراجعین جلسات کوچینگ وقتی که من کوچ آنها بودم، اغلب پای باورها و افکار و مایندستی ناکارآمد در این فرآیند کاهش تعهد و پایبندی در میان بوده است که مرورشان خالی از لطف نیست؛

1- این باور نادرست و غیر واقعی که دانستن توانستن است

خیلی از مواقع مراجع در سر جلسه کوچینگ بیان می‌کند که خودم می‌دانم که فلان چیز فلان طور است؛ یا وقتی می‌پرسم که هدفش از جلسه کوچینگ چبست می‌گوید که می‌خواهم بدانم که چرا این شکلی رفتار می‌کنم. و زمانی‌که در ادامه می‌پرسم وقتی دانستی چه می‌شود؟ می‌گوید که دیگر به این شکل رفتار نخواهم کرد. اما این نوعی بیش بهادادن و overvalue کردن ارزش « دانستن» است. حتما شما هم با من همسو هستید و تأیید می‌کنید که ما دانسته‌های فراوانی را با خود حمل می‌کنیم بدون اینکه ذره‌ای مطابق آنها رفتار کنیم؛ آگاهی از یک موضوع، مثلا آگاه شدن از ناکارآمد یا آسیب‌رسان بودن یک رفتار شاید قدم اول و لازم برای تغییر دادن آن رفتار باشد، اما هرگز کافی نخواهد بود. 

وقتی مراجع میگه: "خودم میدانم!"

باورهای مانع ما در پایبندی به اهدافمان چیست؟ 2- اراده همه چیز است

چه کسی می‌تواند ادعا کند که می‌تواند میزان اراده خود را اندازه گیری کند؟ مفهوم دقیق اراده چیست و چگونه ارزیابی و مقایسه می‌شود؟ چیزی که در حالت پایه‌ای قابل سنجش و اندازه‌گیری و قیاس نیست چگونه می‌تواند کاهش داده شود و یا افزوده شود؟ و چگونه می‌توان نوع ارتباط آن را با دستاوردها و رسیدن به اهداف سنجید؟ آیا رابطه فوق خطی است؟ نمایی است؟ به زبان ساده‌تر آیا میزان دستاورد تابعی از میزان اراده است؟ و اگر هست این تابع خطی است یا نمایی؟ و وقتی یک متغیر اصلا قابل کمی سازی نیست بررسی رابطه آن با سایر متغیرها چطور می‌تواند صورت گیرد؟ اگر می‌شود به صورت کیفی آن را رتبه‌بندی کرد معیار این رتبه‌بندی چیست؟ 
راستش را بخواهید اراده نه تنها همه چیز نیست؛ بلکه حتی چیز خیلی پایدار و قابل اتکایی هم نیست؛ اگر برای یک اقدامی منتظر این هستید که اراده قوی در شما متولد شود ممکن است به زمانهای طولانی نیاز داشته باشید. 

3- من به برنامه ریزی و نوشتن اهداف نیازی ندارم همه چیز در ذهن من آماده و دم دست است! 

چه می شود که ما این همه در مورد توانایی‌های ذهنمان اغراق و‌ مبالغه می‌کنیم؟ این ذهن پر از خطا که در شرایط مختلف هیجانی و در موقعیت‌های متفاوت بیرونی از خطاهای شناختی انباشته می شود؛ به راحتی فراموش می کند و به راحتی داستان می سازد و وقایع را آن گونه که می پسندد به خاطر می آورد؛ اطلاعات را تحریف می کند و بال و پر می دهد و یا برعکس در جایی دیگر، از شاخ و برگ و جزئیات می کاهد. ادعای بی‌نیازی از اینکه برنامه‌هایمان را مکتوب کنیم، و گاهی حتی ادعای بی‌نیازی از اینکه برنامه ای برای روزمان داشته باشیم سبب افت زیاد بهره وری ما می‌گردد و اجازه نمی دهد وقت ما به شکل بهینه و بهره‌ورانه‌ای مورد استفاده قرار گیرد. 

4- زمان با من است و یار من است.

اگر ندانستید می‌خواهید با زمانتان چه کنید برای زمان برنامه‌ای نداشته باشید زمان به سرعت برق و باد می‌دود و شما را یا در گردباد خود گرفتار می‌کند و یا جا می‌گذارد و می‌رود. زمان برای کسی که قدر و ارزشش را نمی‌داند تره هم خرد نمی‌کند. زمان بی‌پایان نیست و محدود است و هر لحظه‌ای که می گذرد یک شن ریزه جدید است که از دالان تنگ ساعت شنی به پایین فرو می غلتد و از کف ما خارج می شود. زمان منتظر ما نمی‌ایستد و هرگز متوقف نمی‌شود و هرگز به عقب برنمی‌گردد.

تجربه 4: زمان ابدی

5- چراغ‌های بصیرت و تحول آنی برای من روشن خواهد شد

من منکر تحولات آنی و رخ دادن چنین تجلی‌های ناگهانی نیستم اما نمی‌توانم قبول کنم که یک فرد تلاش خود را برای استمرار در تغییر و پیگیری اهدافش کنار بگذارد و منتظر این تجلی‌ها در زندگیش بنشیند تا معجزه تغییر ناگهانی اتفاق بیفتد. اصلا چرا راه دوری برویم؛ همین خود شما! تا به حال چند بار چنین تجربه‌های تحول ناگهانی و بصیرت و آگاهی آنی را در زندگی خود تجربه کرده‌اید؟ چنین تجاربی حداکثر 1-2 بار در زندگی افراد رخ می دهد و نمی‌توان با این تصورات کودکانه بدون فکر و برنامه‌ریزی و استراتژی و … بنشینیم تا تجلی معجزه گونه آگاهی بر ما نازل شود؛ 
جا دارد به یکی از تجربیاتم با مراجعی اشاره کنم که در دوران یادگیری کوچینگ با هم جلسات تمرینی برگزار می کردیم؛ این باور ناکارآمد و چند باور محدود کننده ظریف دیگر را به صورت همزمان را در او می دیدم؛  او در آن زمان ( دو سال قبل) می خواست تغییر کند و چیزی را که « اهمال کاری می نامید» کنار بگذارد؛ می خواست کسب و کار خود را در فضای دیجیتال آغاز کند اما اعتقاد داشت که باید تغییر کند تا بتواند شروع کند؛ او از من درخواست می کرد که یک تا دو جلسه کوچ واقعی ( غیر تمرینی) او باشم و این تغییر را برای او به ارمغان بیاورم. وقتی به او گفتم که فرایند تغییر زمانبر است و باید به این زمان مورد نیاز متعهد باشد تا فرایند تغییر تدریجی اتفاق بیفتد و بهتر است انتظارات واقع بینانه ای نسبت به مقوله تغییر داشته باشیم. او به سرعت اعتراض کرد که چرا از کلمه « زمانبر» استفاده کردی؟؟ من تمام انگیزه ام را برای تغییر از دست دادم! چرا که اعتقاد دارم تغییر می تواند در عرض حتی یک لحظه هم اتفاق بیفتد! در پاسخ به او گفتم من منکر چنین روشنگریهای آنی تحول آفرین نیستم اما ترجیح می دهم با استراتژی و برنامه به سمت تغییر بروم تا اینکه به انتظار چنین انقلاب آنی بنشینم؛ بخصوص زمانیکه اهداف بزرگی پیش رو داریم و در آغاز تغییرات بزرگی ایستاده ایم. خلاصه که من به دلیل همسو نبودنم با او و اینکه شم درونی من او را فردی کوچ پذیر( coachable) نمی دید از پذیرفتن اینکه کوچ او باشم سرباز زدم. مدتها بود که از او خبر نداشتم تا اینکه هفته قبل خیلی تصادفی از او خبردار شدم؛ فکر می کنید در چه مرحله ای از توسعه کسب و کار دیجیتالش بود؟ شاید درست حدس زده باشید؛ او هنوز شروع نکرده بود! 

6- مهمترین بخش داستان تغییر شروع کار است

چرا این یک باور ناکارآمد است؟ احتمالا با من موافق باشید که شروع هر کاری و هر تغییری و هر اقدامی سختی های خود را دارد؛ قرار است از دایره امنمان خارج شویم و با ترسها و اضطراب و استرس دنیای ناشناخته ای که خیلی تحت کنترل ما نیست مواجه شویم؛ ابهام آلود بودن فضایی که خارج از دایره امن ماست مهارتهای ویژه خود را می طلبد؛ مهارت حل مسئله در شرایط ابهام/ مهارت تصمیم گیری در شرایط ابهام/ مهارت مدیریت هیجانات/ مهارت مدیریت استرس/ تاب آوری ابهام و … . 
من اصلا منکر سختی های آغازین مسیر تغییر نیستم و کاملا به آن اذعان دارم؛ اما آنچه تجربه زندگی به من نشان داده این است که ، پیگیری و گوش به زنگی و هوشیاری ما در تداوم تغییر اگر به اندازه شروع جریان مهم نباشد، اهمیتش از آن چندان کمتر نیست؛ مسیر رسیدن به اهداف را قدم به قدم و آجر به آجر با دستهای خودمان سنگفرش می کنیم؛ هر جا که کار را متوقف کنیم باید در جاده های خاکی با استهلاک و خستگی پیش برویم و در جایی هم ممکن است از فرط خستگی دیگر تاب پیش رفتن نداشته باشیم. اگر روند تغییر و تحول و رشد را آغاز کنیم، بدون پیگیری، تغییرات مثبت ما دوام نخواهد داشت؛ موجود زنده در تلاش برای جلوگیری از اتلاف انرژی است و ترجیح می دهد به عادات امن و قدیمی و تکراری باز گردد که با حداقلی از صرف انرژی و از طریق پردازش ذهنی ناخودآگاه قابل انجام هستند و تمایل ندارد با سختی و صرف انرژی و به صورت خودآگاهانه مسیر جدید را پیش ببرد؛ اگر همچون شاهینی تیزبین در مسیر تغییر حضور نداشته باشیم، رفتارهای ما به راحتی به روال سابق همیشگی بازخواهد گشت.

7- باور من همینم که هستم

داشتن چنین باوری با داشتن ذهنیت رشد(Growth mindset) سازگار نیست؛ راستش را بخواهید حاضرم شرط ببندم که اگر از فردی که این جمله را می گوید بپرسید که لطفا همینی که هستی را توصیف کن، نمی تواند دقیقا بگوید که همینی که هست دقیقا کیست؛ این جمله در اکثر مواقع فقط به دلیل عدم پذیرش مسئولیت تغییر یا به دنبال عدم تعهد و پایبندی به اهداف و ناامیدی از خود ، بر زبان افراد جاری می شود؛ در جواب این ادعا واقعا باید پرسید «شما چه نقص ژنتیکی دارید که سبب فیکس شدن شخصیت یا رفتار شما در این وضعیت ثابت می شود؟» یافته های علم نوروساینس نشان داده اند که طبق پدیده نوروپلاستیسیتی ، حتی در سنین خیلی بالا نیز امکان شکل گیری راههای عصبی جدید در مغز و طراحی رفتارهای جدید وجود دارد و با تکرار این رفتارها این مسیرهای عصبی تقویت می شوند و به تدریج رفتارهای جدید جایگزین رفتارهای قبلی می شوند. این ادعا که من در نقطه ای که در آن هستم وابت هستم و توانایی رشد ندارم با واقعیت جریان زندگی موجودات زنده سازگار نیست چرا که ویژگی موجود زنده رشد با مصرف انرژی است. 

شما چه باورهای محدودکننده دیگری در راه پایبندی به اهدافتان می شناسید؟ چه شواهدی برای رد یازیر سؤال بردن آنها دارید؟ می خواهید با این باورها چه بکنید؟