سه نیاز روانشناختی اساسی هست که هر انسانی در طی مراحل رشد و تکامل به تدریج برای تأمین این نیازها تلاش می کند . در راستای این تلاش راهبردهایی خلق می کند و در طی این روند تبدیل به انسانی رشد یافته و بالغ می شود.
نیاز به استقلال، نیاز به خوداتکایی به دنبال درک ارزشمندی و کفایت خود، و نیاز به مرتبط بودن با سایرین به دلیل هویت اجتماعی گونه انسانی. هر یک از این موارد به نوعی با درونی شدن انگیزه های فرد برای پیگیری اهدافش مرتبط می گردد که در ادامه به این ارتباط می پردازیم.

استقلال

نوزاد گونه انسانی از جمله معدود گونه هایی است که نیازمند مراقبتی طولانی برای زندگی مستقل است. هوشمندی بشر در عین حال که او را توانمندتر از سایر موجودات کرده است به نظر او را در معرض ریسک های متفاوتی نیز قرار داده است و انسان به تجربه دریافته است که باید در کنار فرزند خود باشد و او را حمایت و حراست کند و بستری امن برای رشد و توسعه مهارت هایش فراهم کند تا کودک به تدریج پله های مراقبت تا استقلال را طی نماید و بتواند به عنوان یک فرد مستقل وارد اجتماع شود. این استقلال جنبه های گوناگونی دارد اما یکی از مهمترین جنبه های آن کسب استقلال روانی از مراقبین اصلی می باشد. از آنجا که کودک مدام خود را در آینه مراقبین اصلی خود دیده است و بسیاری از رفتارهای آنان را از طریق پردازش ناخودآگاه به عنوان راه و رسم زندگی به روان خود سپرده است؛ همواره در پی تأیید ایشان بوده و همه چیز را با متر و معیار ایشان به عنوان منبع قدرت بیرونی سنجیده است، لازم است که بتواند آرام آرام این در هم تنیدگی خود با والدینش را بشناسد و مرزهایی را که لازم است بین خود و ایشان بگذارد تبیین کند و بتواند خود را از آنها تفکیک کند.

این مرحله شاید سالها به طول بینجامد و ما حتی گاه شاهد فردی 45 ساله هستیم که هنوز در پس ذهنش نیاز به تأیید پدر یا تصدیق مادرش دارد؛ حتی گاهی پدر یا مادر او در قید حیات نیست اما او همچنان راهبردهای زندگی خود را با مجموعه صفات و ویژگی های پدر یا مادری که در خود درونی کرده انطباق می دهد؛ این استقلال روانشناختی فرایندی است که ذره ذره و به تدریج و بصورت خودخواسته و هوشیارانه و از سر خودآگاهی اتفاق می افتد و یکی از بنیادی ترین مراحل رشد روانشناختی ما به عنوان یک موجود دارای هویت مستقل و قدم گذاشتن در مسیر سفر فردیتمان و رها شدن از قید و بند تأییدهای بیرونی است. 
آنچه که اکنون در شیوه های مختلف آموزشی و پرورشی مد نظر قرار می گیرد کاستن از تشویق و تمجید و افزودن به توصیف مشاهده گرانه فرایندهایی است که کودک در آن نقش دارد. نگاه غیر قضاوتگر والد و مشاهده کودک به سان یک مشاهده گر بیطرف و بی قضاوت، روند چنین استقلالی را در سالهای آینده تسهیل می کند. 

احساس شایستگی و کفایت خود

داشتن احساس « من کافی هستم» در واقع مقدمه احساس خودکارامدی و خود ارزشمندی و خوددوستی است. اینکه ما بتوانیم خود را به عنوان یک موجود آسیب پذیر ببینیم، آسیب پذیری هایمان را بپذیریم، به عنوان یک انسان به خود حق خطا و اشتباه بدهیم؛ با آگاهی امروز دیروزمان را قضاوت نکنیم ؛ دست از سرزنش خود برداریم و خود را در سفر رشدی مدام ببینیم که هر روز و هر لحظه نسبت به دیروز و لحظه قبل در مسیر رشد پیش رفته ایم؛ به ما کمک می کند که بپذیریم ما هر لحظه نسبت به دیروز کمی تکامل بیشتری یافته ایم و نسبت به فردا کمی ناقص تریم. ما موجوداتی هستیم در مسیر تکامل و همین ذره ذره پیش رفتن در مسیر رشد و تعالی که ویژگی انسانی ماست به حد کفایت زیبا و دل انگیز است. پذیرش نقصهایمان و آسیب پذیریهایمان در عین تلاشی که برای رشد داریم، سبب می شود که ما با واقعیت آنچه که اکنون هستیم مواجه شویم؛ در مسیر کوچینگ وقتی مراجع می خواهد روی هدف گذاری و تغییر خود کار کند، ابتدا باید بتواند اینجا و اکنون خود را به طور واقعی درک نماید و بداند که با چه وضعیتی روبه روست و چه چیزی را می خواهد تغییر دهد و بهتر کند. عدم خودپذیری سبب کتمان واقعیت اکنون ما می شود و مسیر رسیدن به هدفمان را نادقیق می کند چون مبدا این مسیر به سوی هدف از خود اینجا و اکنونی ما آغاز می شود.

پذیرش خودمان فارغ از هر گونه قضاوت و فارغ از سرزنش والد سرزنشگر درونی، ما را از نیاز به ساختن نقاب زیبا برای پنهان کردن خود حقیقی مان بی نیاز می کند. چنین پذیرشی به ما در زبستن خود حقیقی مان یاری می رساند و تمامیت و یکپارچگی ما را با خود به ارمغان می آورد. و چنین زیستن یکپارچه و زندگی کردن خود اصیل ما زیباترین موهبتی است که می توانیم آن را همچون گوهری ارزشمند به خود و به دیگران هدیه دهیم. بنابراین مسیر خوددوستی و عشق به خود در قدم اول از پذیرش خود آغاز می شود. در نهایت ما به چنین خود اصیل و یگانه ای اعتماد می کنیم و می توانیم به آنچه می اندیشد و آنچه انتخاب می کند اعتماد و اتکا کنیم. خوداتکایی و اعتماد به خود و خودمختاری نتایج چنین فرایندی هستند و یک کوچ با برجسته کردن منابع درونی ارزش و متمرکز کردن توجه فرد به ویژگی های طبیعی انسانیش او را متوجه پتانسیل ها و شایستگی ها و توانایی های خود می کند و راههای ترمیم آسیب ها و کمک به خود و شفقت به خود را تسهیل و هموار می کند. 

میل به ارتباط گرفتن با سایرین

ما انسانها هویت اجتماعی پررنگی داریم و طی دوران زندگیمان روی زمین به این پی برده ایم که زندگیمان در کنار سایر هم نوعان ما را در تعیین نیازهایمان با کارآمدی و بهره وری بالاتر کمک می کند. ما نه تنها که برای حفظ بقا از بدو تولد نیازمند سایرین هستیم بلکه در ادامه نیز رشد و تکاملمان و تأمین تمام نیازهای مادی و معنوی و احساسی و … مان در حیات اجتماعی تسهیل می شود. کودک در آینه مراقبین اصلی خود و سپس سایر افراد به درک درستی از خویشتن و مفهوم خود بودگی می رسد و با بازخوردهایی که از کلامی و غیر کلامی ، اعم از احساسی و فیزیکی و …از اطرافیان می گیرد ذره ذره دستگاه اخلاقی و سلسله مراتب ارزش های خود را شکل می دهد و هویتی سازمان یافته و ساختار مند برای خود ایجاد می کند. رفته رفته مرزهای هویتی خود را با سایرین در می یابد  و می تواند در عین طی سفر فردیت خویش، همسفری با سایرین را در زندگی خود تجربه کند.

همراهی و ارتباط با دیگران همواره فرصتی برای غنی تر کردن این هویت و بهبود شناخت ما از خودمان است و میل به ارتباط در ما بصورت غریزی نهادینه شده است. ارتباط از هر جنسی می تواند برای فرد به منزله فرصت کشف خویشتن باشد اما هر چه این ارتباط به سمت بازتاب دهندگی و همدلی و عدم قضاوت و پذیرش و شفقت پیش برود، بیشتر می تواند سبب رشد و شکوفایی خود حقیقی ما باشد. ارتباطی که در آن در فضای اعتماد، اطمینان و امنیت، همین گونه که هستیم پذیرفته می شویم؛ به خاطر انتخابهایمان یا ضعف ها و آسیب پذیری ها و نقص هایمان قضاوت نمی شویم. مورد سنجش با متر و معیارهای از قبل معین واقع نمی شویم و وارد دسته خوبها با بدها نمی شویم بلکه فرد مقابل ما را بصورت مشاهده گری بی قضاوت می بیند، می شنود، حس و احساس می کند، نیازهای درونی مان را درک می کند، از دریچه چشم ما می نگرد و … برای ما به شکل حضوری شفابخش و مؤثر کار می کند . چنین ارتباطی با یک کوچ می تواند اتفاق بیفتد. 

بنابراین کوچینگ و رابطه بین مراجع و کوچ و چنین فضای امنیت و پذیرشی با نگاه کوچ به عظمتی که از یک انسان و توانمندیهایش سراغ دارد؛ از نگرشی که به درون مراجع انسانی خویش دارد و از درکی که از نیازهای انسانی مراجعش دارد، سبب خودپذیری و خوددوستی و شفقت ورزی با خویشتن توسط مراجع می برد ؛ اورا به سمت تمامیت و یکپارچگی و زیستن خود حقیقی اش می برد و او را با احساسات و نیازهای خود مرتبط می کند. کوچ با نگاهی که به انسان به عنوان موجودی که در عین آسیب پذیری توانمند است، موجودی که در عین نقص، کافی و با کفایت است، و موجودی که همیشه از دیروز تکامل یافته تر و نسبت به فردا در نقصان است، به او کمک می کند که با زنجیره ارزشهای درونی خود مرتبط شود و خود را آن چنان شایسته بینگارد که بی نیاز از رد و تأیید دیگران، اهداف زندگی خود را به برای زیستن خود حقیقی و شکوفایی استعدادهای خود دنبال کند.