تمام هیجانها در اصل تکانههایی برای عمل کردن هستند؛ برنامههایی فوری برای ادامه بقا. البته با تغییر در شرایط زندگی فعلی ما، بقای گونه ما مانند دورانهای دیرین در معرض خطر نیست و به همین دلیل پاسخهای ما به بسیاری از هیجاهایمان تعدیل شده است و بسیاری از هیجانات ما مناسبات خود را از دست داده اند.
منظور از دورانهای دیرین، که اجداد ما در آنها می زیستند دورانی بود که بسیاری از نوزادان به دوران کودکی نمی رسیدند و بسیاری از بزرگسالان حداکثر عمرشان سی سال بود و شکار حیوانات درنده میشدند. ساختار مغز انسان در طی تکامل دچار رشد و توسعه شگفت انگیزی شده که حاصل آن خردمندی انسان است؛
ساختار مغز
در گرفتن تصمیمهای ارادی، بخش عالی مغز که منطقی عمل میکند و بخش لیمبیک که مسئول ادراک هیجانات ماست دخالت دارند. در واقع در بسیاری از مواقع دو بخش منطقی و هیجانی مغز هماهنگی فوق العاده ای با هم دارند. احساس لازمه فکر و فکر لازمه احساس است.
وجود احساسات برای تصمیم گیریهای عقلانی ما ضرورت دارد از آن رو که احساسهای ما در حال بیان نیازهای ما هستند. زندگی ما را در برابر مجموعهای وسیع از انتخابها قرار میدهد و ما در این انتخابها نیاز به معیارهایی داریم. براساس درک احساسهای فعلیمان و بر اساس حافظه هیجانی قبلیمان که در طی زندگی اندوختهایم ، یک سری رفتارها و راهبردها و گزینهها برای ما مطلوب و به صرفه است و نیازهای بیشتری با عمق بیشتر از ما و وابستگانمان تأمین میکند و یک سری دیگر از گزینهها خیر. مبنای انتخابهای ما تجربه گذشته و خرد حاصل از زندگی زیسته ما و خاطرات هیجانی است که قبلا در موقعیتهای مشابه تجربه کرده ایم. این خاطرات با حذف برخی انتخابها و پرتو افکندن بر سایر آنها در آغاز کار به تصمیمگیری ما جهت میدهند.
بنابراین میتوان گفت مغز هیجانی به همان اندازه مغز متفکر در استدلال کردن نقش دارد.
خودتنظیمی هیجان چیست؟
تواناییهایی مانند اینکه فرد بتواند انگیزه خود را حفظ نماید و در مقابل ناملایمات پایداری کند؛ تکانش های خود را کنترل کند و کامیابی را به تعویق اندازد، حالات روحی خود را تنظیم کند و نگذارد پریشانی خاطر، قدرت تفکر او را خدشه دار سازد؛ با دیگران همدلی کند و امیدوار باشد.
هیچ کس نمی تواند دقیقا بگوید که تفاوتهای میان افراد در طول زندگی تا چه حد از توانایی مدیریت هیجانها ناشی می شود. اما به هر حال زندگی عاطفی و هیجانی ما مجموعه تواناییهای خاص خود را می طلبد. استعداد عاطفی یک توانایی سطح عالی است که مشخص می کند چگونه می توانیم از سایر مهارتهای خود به بهترین صورت استفاده کنیم.
کسانی که احساسات خود را به خوبی می شناسند و هدایت می کنند و احساسات دیگران را نیز درک و به طرز اثربخشی با آن برخورد می کنند، در زندگی خویش خرسند و کارآمد هستند و عاداتی فکری را در اختیار دارند که به آنها کمک می کند مولد و کارآمد باشند.
در اولین نگاه ممکن است به نظر برسد که احساسات ما روشن و آشکارند. اما درخیلی مواقع برای ما پیش آمده که توسط هیجان شدیدی تسخیر شده ایم و بعد از بیرون آمدن از آن رفتار تکانشی توجهمان به نوع احساسمان جلب شده است؛ شاید برای همین است که خودآگاهی هیجانی و داشتن یک خودِ مشاهده گر لازمه مهارت مدیریت هیجانهاست. در واقع خودآگاهی هیجانی حالتی از توجه و هوشیاری است که در آن کورتکس مغز درگیر توجه به نوع احساسی می شود که در لحظه داریم؛ درگیر شدن فعالانه کورتکس مغز اولین گام در مدیریت و تنظیم هیجانهاست.