آیا در تلاش مداوم برای کنترل رفتارهای کودکتان هستید؟ آیا همیشه از نحوه والدگری خود احساس نارضایتی می‌کنید؟ آیا کشمکش با کودکتان به حالت همیشگی شما در رابطه تان با فرزندتان تبدیل شده است؟ آیا فکر می‌‌‌‌‌کنید از وقتی مادر شدید خود را گم کرده‌‌‌‌‌اید؟ آیا با وجود مطالعه کلی کتاب و شرکت در کلی کلاس نمی‌دانید کار درست چیست و در موقعیت‌های متفاوت دچار کشمکش با فرزندتان می‌شوید؟

آیا تابه‌حال از خود، به‌خاطر کاری که با فرزندتان کردید یا حرفی که به او زدید، متنفر شده‌‌‌‌‌اید؟ آیا تابه‌حال از کوره در رفته‌‌‌‌‌اید؟ طوری رفتار کرده‌‌‌‌‌اید که حتی دلتان نمی‌‌‌‌‌خواهد درباره‌‌‌‌‌اش فکر کنید و کسی هم متوجه آن نشود؟ راستش همه چیز قرار نیست اینقدر سخت باشد اما چرا برای ما اینقدر سخت شده است؟

ما و فرزندانمان مجبور نیستیم و نباید، این همه رنج را در ارتباطمان تحمل کنیم؛ اما چه شده که تمام ارتباط ما با کودکمان به این رنج آغشته شده است.

وعدۀ والدگری ما برای فرزندمان عشق و ارتباط بود؛ اما آنچه این روزها در کشاکش جنگ قدرت با کودک استقلال طلب و خودمختار سه ساله ، هفت ساله، دوازده ساله، هفده ساله خود با آن روبه‌‌‌‌‌رو شده ایم، احساس تنهایی و خستگی و کشمکش و ملال در اغلب اوقات بوده است.

آیا بزرگ کردن فرزندمان باید اینقدر سخت باشد!

بله من هم در حایگاه مشابه شما بوده ام و هستم.

چیزی که در مشاهده رابطه خودم با فرزندم یافتم این بود که از خودم بپرسم من چقدر در لحظه‌ای که رابطه برقرار است در این رابطه حضور دارم؟ چند درصد از من در لحظه برقراری ارتباط با فرزندم در کنش و واکنش است؟ آیا دارم کتاب میخوانم و نیم نگاهی به کودکم دارم؟ آیا در حال چک کردن اینستاگرام هستم و صدای کودکم مثل صدایی موهوم در گوشم می‌پیچد و کلافه‌ام می‌کند؟ آیا دارم ظرف می‌شویم و کودکم باید برای یافتن فرصتی برای مکالمه چشم در چشم و هوشیارانه و با توجه بالا ساعت‌ها منتظر بماند؟ آیا باید سرکار با بیمارانم سر و کله بزنم و فرزندم کلی حرف و بار نگفته در حافظه‌اش تلنبار کند تا وقتی من برگشتم و در عین حال اگر خسته و داغان نبودم بتواند تجارب روزش را با من سهیم شود؟ یا در این رابطه تلاش برای سهمی خودآگاهانه دارم؟

شاید روی این مقاله با تمام مادران نباشد؛ شاید مادرانی که بدون توجه به اثرات رفتارهایشان روی روان کودکشان صرفا به صورت غریزی به فرزندپروری می‌پردازند و به صورت سنتی بچه بزرگ می‌کنند دغدغه‌هایی از این جنس که در این مقاله به آنها اشاره می‌کنم نداشته باشند. این مقاله در مورد مادرانی است که با مباحث رشد روانی کودک تا اندازه ای آشنا هستند و در تلاشند که تا حد ممکن میراث‌های روانی گذشتگان‌شان را اتوماتیک‌وار به نسل بعدی منتقل نکنند؛ این والدین کتابهای فرزندپروری می‌خوانند، کارگاه‌های والدگری شرکت می‌کنند، کلاس می‌روند و با دقت و وسواس خاصی تلاشی کمال‌گرایانه برای بهبود رابطه والد- فرزندی خود دارند؛ من هم یکی از همین مادران هستم و مطمئنم که اگر هنوز دارید به خواندن این مقاله ادامه می دهید شما هم یکی از همان‌هایید.

اغلب، موقعیت‌هایی در رابطۀ والد-فرزند هست که پر از تنش و عصبانیت یا رنجش و ناراحتی است و برای مدتی طولانی هم باقی می‌‌‌‌‌ماند. با این حال، باید بپذیریم که در هر رابطه‌‌‌‌‌ای زمان‌‌‌‌‌های سختی وجود دارد که بخش اجتناب‌‌‌‌‌ناپذیر انسان‌بودن ما است.

می‌توانم درکتان کنم که در اثر دانسته‌ها و مطالعاتتان در زمینه والدگری، هر بار که میانه‌تان با فرزندتان شکرآب می‌شود، آژیر خطری در مغزتان سوت می‌کشد که شما مادر بدی هستید چون از دست کودکتان عصبانی شده‌اید؛ می‌توانم عمق احساسات منفی شما را بفهمم وقتی که کودکتان به حرف‌های شما بی‌توجه است و کار خودش را می‌کند و اگر چیزی بر وفق مرادش نباشد قشقرق به پا می‌کند و هر آنچه که در کتاب‌ها درباره فرزندپروری خوانده‌اید نقش بر آب می‌کند. و در عین حال می‌توانم تصور کنم که چه فشاری به دلیل انتظارات شما از خودتان بر دوش‌تان است و می‌تواند چه حجمی از خشم را در شما تلنبار کند. خشمی که بر سر تمام افراد خانواده از جمله خود شما آوار می‌شود.

اما علاوه بر سوالهایی از آن دست که بالاتر گفتم، شاید لازم باشد من و شما، با ویژگیهایی که در ارائه نقش مادری خود داریم، سؤالات مهم دیگری را نیز از خودمان بپرسیم؛ مثلا اینکه:

چرا من این قدر از سبک مادری خود انتقاد می‌کنم؟ چقدر آنچه که به عنوان رابطه مادری خودم با فرزندم بنا کرده ام از نظر من  قابل پذیرش است؟

چقدر با انتقاد، سعی می‌کنم به خود انگیزه دهم که مادر بهتری باشم و آیا واقعا فکر می‌‌‌‌‌کنم اگر در درون سرِ خود فریاد بزنم و خود را سرزنش کنم، مادری بهتر، مؤثرتر، شادتر و موفق‌‌‌‌‌تر خواهم شد؟

آیا والد خودشفقتگری هستید؟

چقدر با مفهوم شفقت به خود آشنا هستید؟

همانطور که گفتم خیلی از ما احساس می‌‌‌‌‌کنیم والدینی شایسته نیستیم. به همین دلیل است که خود‌‌‌‌‌شفقتی یا شفقت به خود برای ما والدین خیلی مهم است. خود‌‌‌‌‌شفقتی به ما کمک می‌‌‌‌‌کند گفتگوی درونی خود را از خود‌‌‌‌‌سرزنشگری و خود‌‌‌‌‌انتقادگریِ مدام، به پذیرش و مهربانی و قدردانی تغییر دهیم. به ما کمک می‌‌‌‌‌کند ببینیم که به‌اندازۀ فرزندان، دوستان و سایر عزیزانمان مستحق درک و مهربانی هستیم.

وقتی اوضاع سخت می‌‌‌‌‌شود، خود‌‌‌‌‌شفقتی روشی سالم برای ارتباط با خودمان است و وقتی پدر یا مادر هستید، احتمالاً بیشتر اوقات احساس می‌‌‌‌‌کنید اوضاع سخت است. با وجود اینکه نگاه‌کردن به خود و پذیرش نقص‌‌‌‌‌هایمان و پذیرش خود همانطور که هستیم، نیاز به شهامت و شجاعت دارد، اما این کار می‌‌‌‌‌تواند زندگی ما و دیگران را دگرگون کند. بهبود رابطه ما با خودمان حتی رابطه ما با شریک زندگی و فرزندمان را بهتر می‌کند.

ما اغلب می‌‌‌‌‌دانیم در شرایط سخت و در همراهی کردن با سایرین در سختی‌هایشان به آنها چه بگوییم و چگونه با کسانی که دوستشان داریم و برایمان اهمیت دارند، رفتار کنیم. خیلی از ما بلدیم همانند یک کوچ یا مربی پای صحبت دوستانمان بنشینیم و صمیمانه گوش کنیم و حتی پیشنهاد کمک دهیم. اما در مورد خودمان گاه به بی‌رحم‌ترین حالت ممکن مواجه می‌شویم؛ ما برای خودمان حق هیچ‌گونه خطا و اشتباه قائل نیستیم و حتی فراتر از آن حتی گاهی خستگی یا کلافگی را نیز برای خود مجاز نمی‌دانیم. باید به خودمان اجازه بدهیم تا همان احساس همدلی که با سایرین ادراک و ابراز می‌کنیم در خودمان نیز احساس کنیم. ‌‌‌‌‌شفقت داشتن با خود ‌سه مؤلفۀ اساسی دارد:

1. مهربانی‌کردن به خود، بدون قضاوت بی‌‌‌‌‌رحمانه در باره رفتارهایمان و بدون زیر سؤال بردن نیازهایمان همراه با دادن انگیزه برای کمک به خودمان و پرسیدن اینکه ما واقعا چه‌چیز هایی نیاز داریم؛ در واقع کشف اینکه چه نیازی پشت احساساتی که داریم تأمین نشده و مغفول مانده است؟

2. رسیدن به این شناخت که ما، هیچ‌کدام، زندگی کاملی نداریم. آگاهی از این ویژگی انسانی مشترک به ما کمک می‌‌‌‌‌کند احساس منزوی‌بودن و تنهایی نکنیم و با دیگران ارتباط عمیق‌‌‌‌‌تری برقرار کنیم. در نظر داشته باشیم که والدینِ دیگر نیز با چنین درگیری‌‌‌‌‌هایی رو‌‌‌‌‌به‌‌‌‌‌رو هستند. همه آنها در مواردی داد می زنند و از کوره در می‌روند؛ زمانهایی پیش می‌آید که از بچه دار شدن‌شان پشیمان می‌شوند و در زمانهایی دوست دارند همه چیز را رها کنند و به یه جزیره خالی از سکنه پناه ببرند.

3. خود‌‌‌‌‌شفقتی بر پایۀ حضور آگاهانه در لحظه اکنون استوار است. ما یاد می‌‌‌‌‌گیریم که در هرآنچه در حال رخ‌دادن است، حضور داشته باشیم؛ به‌جای آنکه احساسمان را سرکوب و یا  انکار کنیم؛ ما اغلب، برای انجام‌دادن این کار به شجاعت و قدرت نیاز داریم؛ هرچند، حضور ذهن آگاهانه به ما این فرصت را می‌‌‌‌‌دهد تا از واکنش‌‌‌‌‌های فوری دست برداریم و به روشن‌‌‌‌‌بینی و بصیرت برسیم. کمک می‌کند تکانشی رفتار کردن تحت تأثیر سیستم‌های عصبی اتوماتیک را متوقف کنیم و به واسطه مکث یا درنگ مقدسی که می‌تواند نجات‌بخش ما در لحظه‌های سخت باشد، کنترل امور را به مرکز خردمندی و تعقل و تفکر و تصمیم‌های منطقی بسپاریم.

خودشفقتی در کنار زندگی حضور مندانه و ادراک همدلانه از طرف دیگر رابطه (که در رابطه والد فرزندی : فرزندمان است اما در هر رابطه دیگری نیز می‌تواند موثر باشد) و دیدن از دریچه چشم او ، نگاه برابر و همتراز داشتن به سوی دیگر رابطه، همه و همه می‌تواند ما را به سمت روابط سازنده با کودک و نوجوان و حتی فرزندان بالغمان هدایت کند.

مادر در نقش کوچ یا مربی، مادری است که در ابتدا به این حضورمندی ایمان دارد و تلاش می‌کند که در رابطه با فرزندش، حضور خود را هر چه بیشتر و بیشتر عمق ببخشد. مادر در نقش کوچ مادری با فرمان‌های متعدد آموزشی و تربیتی و دیسیپلین سخت‌گیرانه نیست بلکه مادر در نقش کوچ مادری است که در پله اول حد و مرزهای خود و خطاپذیری و امکان اشتباه را در خود کاملا انسانی‌اش به رسمیت می‌شناسد. این روا دانستن امکان خطا و اشتباه در خودمان است که به ما این توانایی را می‌دهد که بتوانیم فرزندمان را با تمام خطاها و اشتباههایش بی‌آنکه قضاوت کنیم و برچسب بزنیم بپذیریم. تلاش برای داشتن رابطه‌ای مبتنی بر پذیرش و سعی در فقدان قضاوت ذهنی بدون اینکه منِ والد خود را همین گونه که هستم بپذیرم ، تقریبا اگر غیرممکن نباشد بسیار سخت است.

آنچه در سفر آموزش کوچینگ خود آموختم این بود که این سفر بیش از آنکه به رابطه من با مراجع مربوط باشد به رابطه من با خودم مربوط است؛ ما رابطه‌ای که با خودمان داریم در آینه دیگران تکرار می‌کنیم؛

مدتی است که به رابطه بین خودم و فرزندم دقیق‌تر می‌نگرم و هر چه بیشتر آنچه را که در حال وقوع است مشاهده می‌کنم. چنین مشاهده‌ای به من کمک کرده که درک کنم چرا فرزندپروری گاهی اینقدر سخت و طاقت فرسا می‌شود؛ اینکه چرا گاهی باری سنگین بر دوشم احساس می‌کنم و خود را در حال تقلایی بی‌پایان می‌یابم؛ تقلایی که در جستجوی ایده‌آلی موهوم، کتابهای فرزندپروری را یکی پس از دیگری ورق می‌زند یا با استیصالی وصف نشدنی خود را از سر و کله زدن با کودکش ناتوان می‌بیند. در آن لحظات احساس می‌کنم عنان اسب سرکش رابطه مادر-فرزندی از دستم خارج شده است و چقدر حس می‌کنم که نیاز به آغوشی دارم که تمام نداشته‌هایم را از آن آغوش تأمین کنم؛ شاید آغوش مادری چون دیمیتر الهه کمال مادرانگی که گویی فقط اوست که توان التیام زخم‌های مادری خسته را دارد و هم خود اوست که مادرانگی تمام را تجسد و تجسم می‌بخشد. گاه این تمنای یکی شدن با آرکتایپ دیمیتر دقیقا همان چیزی است که یک مادر زمینی را از پای در می‌آورد؛ تقدس بخشی به مادران نیز بخشی از این تمناست و مادری کردن را بیش از پیش سخت می‌کند حال آنکه این تمنا از اساس عطشی بی‌پایان و تمنایی ناشدنی است. حتما شما هم در مورد مادر کافی و مادر کامل شنیده‌اید؛ و چه بسا که شما هم همچون من این لحظات کشمکش را در مادری کردن خود لمس کرده اید. جستجوی یک ایده‌آل موهوم ما را حتی از مادری به حد کافی خوب نیز باز می‌دارد. مادری کردن یه نسخه مشخص دیکته شده و از پیش تعیین شده ندارد؛ مادری کردن در واقع بزرگ کردن کودکمان نیست و به معنای رشد دادن و پرورش دادن یک رابطه بین دو انسان است. آنچه ما پرورش میدهیم و بزرگ می‌کنیم از جنس رابطه است و رابطه یک ماهیت زنده و پویا و هر لحظه تکامل یابنده است. هیچ نسخه از قبل موجودی در باره اینکه یک‌رابطه منحصر به فرد بین دو انسان منحصر به فرد چگونه باید باشد وجود ندارد پس انتظار خاصی از اینکه این رابطه باید چه شکلی باشد نیز نمی‌توان داشت.

آنچه روانشناسی و پژوهش‌های آن به دست ما می‌دهد شواهدی است که به ما گوشزد می‌کند چه رفتارهای سمی می‌توانند سبب تغییر ماهیت این رابطه شوند و سبب توقف رشد آن شوند؛ اما از سوی دیگر ایده‌آلی از قبل موجود یا مقصدی معین و نتیجه‌ای معلوم برای هیچ رابطه مادر و فرزندی متصور نیست‌.

چرا اینقدر روی این موضوع تاکید می‌کنم؟ زیرا من این فشار بالای انتظارات از مادری تمام و کمال را بر دوش خودم و تک تک شما مادران آگاه احساس می‌کنم ؛ رنجی که در حال تحمل آن هستیم سبب وقوع خشمی می‌شود که دیر یا زود روی فرزندمان آوار می‌شود و شعله اش تمام آنچه ساخته‌ایم را در کام خود در می‌کشد و می‌سوزاند.

آری تلاش برای همانندسازی با آرکتایپ مادر، ما را به مادری بلعنده تبدیل می‌کند که کودکمان آرزوی رهایی از بند تسلط ما را در دلش پرورش خواهد داد. مادرانی کنترلگر و همه چیز دان و همه چیز توان و سانتی مانتال که در عین حال دیگ جوشانی از خشم در درونشان غل می‌خورد.

مادران عزیز… می‌آیید این کودکان را از سیطره کنترلگریمان رها کنیم و خود را نیز از بند این بار گران برهانیم؟ شادی و مهربانی را در درون رابطه با کودکمان بریزیم و در لحظه اکنون، کودکانه به آوازشان دل دهیم؟ کودک شویم و خود را به آغوش مادرانه مان مهمان کنیم؟ مهربانی را از کودکمان بپذیریم و بی آنکه خسته از تقلای نافرجام مادرکامل بودن باشیم، همین قدر ناقص و همین قدر واقعی که هستیم خودمان را لایق شفقت و مهربانی و عطوفت و بخشش ببینیم؟ و مادری کردنمان را، همین قدر بی‌شیله پیله و دور از طمطراق‌های تزریق شده توسط دفترها و کتابها و کلاسها جشن بگیریم؟ دستت را به من بده و سرت را بالا بگیر.