بیایید همین طور که آسوده در جایی آرام دراز کشیده ایم، و به صدای سنگین سکوت گوش سپرده ایم، پلکهایمان را سبک روی هم بگذاریم. جریان آرامش را در بدن خود حس کنیم و بعد از چند نفس عمیق، به سالهای پیش رو سفر کنیم و در کسری از زمان، خود ده سال بعدمان را تصور کنیم. دوست دارید ده سال بعد در حال انجام چه کاری باشید؟ چه کسی باشید؟ چه زندگی را رقم بزنید؟ چه درآمدی داشته باشید؟ چه اثربخشی در دنیای اطرافتان داشته باشید؟ من ده سال بعدتان چه شکلی باشد که شما در این سفری که در زمان کردید، احساس رضایت درونی کنید؟ دوست دارید به او چه بگویید؟ او چه حرفهایی برای گفتن به شما دارد؟ آیا از محدودیتهای فعلیتان چیزی هنوز پابرجاست؟ من ده سال بعدتان چه توانمندیهای متفاوتی نسبت به اکنون شما دارد؟ چه چیزهایی در این فرایند ده ساله تغییر کرده است؟ چه چیزهایی در این مدت یادگرفته اید؟ بر شما چه گذشته است و چگونه این مسیر « شدن» را طی کرده اید؟

اگر زندگی امروز من حاصل انتخابهای پنج سال و ده سال و بیست سال قبل من است، تصمیمهای امروز من نیز شکل و فرم زندگی مرا در ده سال بعد از این رقم می زند. اگر میخواهم من ده سال بعد را همانگونه که دلخواه من است پرورش دهم، از همین امروز باید شروع کنم؛ شرایط زندگی و پیچیدگیهای جهان پیرامون اغلب تحت کنترل ما نیست؛ آنچه تحت کنترل ماست پاسخهای ما به این تغییرات بیرونی است؛ هر انتخابی ، هر چند کوچک ، میتواند همراستا باشد با آن تصویر ایده آل ده سال بعد؛ یا زاویه مختصری با آن تصویر بسازد؛ سر هر دو راهی و چند راهی تصمیم گیری، هر انتخاب دیگری می تواند این زاویه را تشدید کند یا کاهش دهد.
 همراستا نبودن انتخابهای امروز من با آن آرمان، نتیجه اش دوری از آن تصویر ایده آل خواهد بود؛ 
داشتن تمامیت و شناخت اولویت ارزشهایمان و زیستنی انتخابی، از سر خودآگاهی، ما را در جهت پاسداشت آن ارزشها و تحقق رؤیاهایمان پیش می برد. ما رؤیاهایمان را خودمان می سازیم؛ رؤیاهای بزرگ ، اشتیاق و انگیزه حرکت ما را فراهم می کنند. 

هدف ها

هدفهای روزانه، هفتگی، ماهانه و سالانه ما قدم های عملی برای تجسم بخشیدن به رؤیاهایمان هستند؛ هدف سمت و سو و قصد و منظور و جهت یک قدم است؛ اگر رؤیا را آرمان نهایی و مقصد فرضی در نظر بگیریم، هر قدمی که به سوی آن برمیداریم یک هدف را پیش برده ایم و یک قدم به تحقق آن رؤیا نزدیکتر شده ایم. هدف های معنادار بر اساس رؤیاهایی تعریف می شوند که معنای غایی زندگی ما را به تصویر می کشند. رؤیاها زادگاه هدفهای ما هستند؛ و همچون ستاره قطبی ، مسیر و جهت هر قدم ما و هر هدف ما را تعیین می کنند. رؤیا همان آرمانی است که هدفهایت از آن جان می گیرند. 

رؤیای ما می تواند بلند و پرشکوه باشد؛ می تواند سترگ و استوار باشد؛ و می تواند بی مایه و حقیرانه باشد؛ اگر بلد نیستیم رؤیای بزرگ بسازیم، اگر بلد نیستیم ذهنمان را همچون عقابی در آسمان دل انگیز تخیل پرواز دهیم، کوچک و بی مایه می مانیم؛ ذهن خیال پرداز ما فراخی و وسعتی را که می توانیم به آن برسیم برایمان ترسیم می کند… اما راستی ما را چه میشود که رؤیاهایمان کوچک است؟

چه میشود که سقف آرزوهایمان کوتاه است؟ چه میشود که به امکانپذیر بودنِ شدن هایمان بی باوریم؟ شاید از مسئولیتی که در برابر رؤیاهایمان داریم می ترسیم؟ شاید رؤیاهایمان را دزدیده اند و به تاراج برده اند؟ نمیدانم اما هر چه باشد، میدانم که آنچه به عنوان رؤیا بر ذهن ما خطور می کند، می تواند تجسم یابد و عینی شود. رؤیایی که در ذهنمان قابل تصور است، در زندگیمان قابل تجسد و وقوع است؛ بله سخت است که رؤیایی بزرگ را دست یافتنی کنیم؛ گاه خیلی سخت است اما ناممکن نیست؛ زندگی مگر چیزی جز این است؟ که رؤیایی بزرگ بسازی و بپروری و برای تحقق آن رؤیای بزرگ تلاش کنی، سخت بکوشی، سقوط کنی، دست به زانو بگیری و دوباره بلند شوی…و بار دیگر قدم برداری… گاهی سینه خیز بروی.. گاهی دوان دوان، گاهی با درآغوش کشیدن خستگیهایت، گاهی رقصان و پایکوبان… و زندگی من اگر قدم به قدم دنبال کردن رؤیای بزرگ « من» نباشد، دیگر چه اشتیاقی برای بیدار شدن هر روزه من باقی می ماند؟ دیگر این زیستن چه لطفی دارد؟

بله؛ رؤیای بزرگ داشتن شهامت می خواهد؛ و در عین حال بلد بودن می خواهد؛ برای خلق رؤیای بزرگ تو باید خودت را بلد باشی؛ پرواز دادن مرغ خیال را در آسمان بی انتهای عالم امکان بلد باشی؛ باید محدودیت های حقیقی انسانی خود را بلد باشی؛ و باید در عین همه اینها، بلد باشی که نگذاری محدودیت های امروزت، باورهای محدود کننده ذهنت، و ندانستن ها و نتوانستنهای اکنونت، زنجیری شود به پای مرغ خیالت. رؤیای بزرگ جسارت و شهامت می خواهد؛ اما همین رؤیای بزرگ، می شود همان شگفتی شورآفرینی که به ذوقش هر صبح بیدار میشوی.