در مقاله نوروساینس برای کوچها: غده آمیگدال و احساسات ما به ویژگیهای آمیگدال و مسیرهای عصبی که این مرکز عصبی در آنها نقش دارد اشاره شد. در این مقاله به موضوعی بسیار مهم به نام پدیده ربایش آمیگدالی یا  Amygdala hijack می پردازیم؛

اگر به خاطر داشته باشید گفتیم که ورودیهای حسی پس از رله شدن در تالاموس ، از دو مسیر موازی به دو مکان مختلف در مغز منتقل می شوند. از طرفی به آمیگدال می رسند و از طرف دیگر به کورتکس حسی مغز می رسند. آنچه در آمیگدال اتفاق می افتد فیلتر کردن اطلاعات از جهت تهدید بقاست؛ در آمیگدال تحلیل یا شناخت یا تفکری اتفاق نمی افتد بلکه تنها بررسی از جهت میزان استرس و میزان تهدید کنندگی آن برای بقا رخ می دهد. اگر میزان استرس ها در حدی باشد که بقای موجود را تهدید کند به سرعت واکنش های اتوماتیکی در جهت جنگ و گریز اتفاق می افتد. ضربان قلب بالا می رود نفسهایمان تند می شود، عضلات منقبض می شود، عرق می کنیم و چهره مان برافروخته می شود…

در سمت دیگر بصورت موازی، پیامی که به کورتکس حسی رفته در آنجا تحلیل می شود و با اطلاعات قبلی ترکیب میشود و با خاطرات قبلی ترکیب می شود و با ارتباطهای این بخش با کورتکس پره فرونتال میزان سود و زیان موقعیت سنجیده می شود و میزان تهدید احتمالی به صورت واقع بینانه تحلیل می شود و بین گزینه های مختلف رفتاری پاسخی انتخاب می شود و زوایای مختلف و عواقب احتمالی آن سنجیده می شود و در آخر فرمان حرکتی از کورتکس حرکتی جهت اقدام صادر می شود. حتما موافقید که این مسیر نیاز به زمان بیشتری دارد و در حالتیکه یک تهدید بسیار شدید و استرس بسیار بالای تهدید کننده بقای فرد در محیط وجود دارد هیچ وقت اضافه ای برای تحلیل کردن وجود ندارد.

در واقع در موارد شدید استرسهای بیرونی، خونرسانی به آمیگدال زیاد و خونرسانی به کورتکس مغز کم می شود و واکنشی که غده آمیگدال سبب به راه افتادنش می شود خیلی سریع و آنی به راه می افتد و کورتکس پره فرونتال مغز نمی تواند پاسخهای آن را مهار کند. اما در موارد خفیفتر معمولا سرعت واکنش کمتر است و اثر مهاری کورتکس نیز از کار نمی افتد.

ربایش آمیگدال

آنچه مهم است این است که در خیلی از مواقع در زندگی روزمره این ربایش آمیگدال کار دست ما می دهد. این نقش آمیگدال در طی حیات بشر یک نقش تکاملی بوده و در دورانهای گذشته برای خفظ بقای او در برابر تهدیدهای واقعی محیطی ضروری بوده است؛ اما در زندگی روزمره فعلی ما این حجم از استرس و این حجم از تهدید بقا برای ما به ندرت اتفاق می افتد و برعکس پیچیدگیهای ظریف روابط انسانی ما  و دقت و ظرافت ابزارهایی که با آنها سر و کار داریم هیچ یک

نیاز به پاسخهای ویرانگر آمیگدالی ما ندارند و ضرورت دارد که ما بتوانیم هر چه بیشتر فعالیت آمیگدال را تحت کنترل و مدیریت کورتکس مغزمان نگه داریم تا به جای واکنشهای اتوماتیک وار، پاسخهایی سنجیده مبتنی بر تحلیل و تفکر و تجزیه و ترکیب اطلاعات مختلف طراحی و خلق کنیم.

برای جلوگیری از ربایش آمیگدال چه کنیم؟

آگاه بودن به وجود این دو مسیر موازی یکی از مهمترین قدمها در ایجاد چنین تغییری است. حال که آگاه شدیم، لازم است در لحظه ای که چنین تهدیدی را حس کردیم و علائم بدنی مثلا احساس خشم از جمله برافروختگی یا بالارفتن ضربان قلب را حس کردیم به زودی خود را از موقعیت تهدید دور کنیم؛ لحظه ای به چیزی بسیار متفاوت فکر کنیم، مثلا تمرکزمان را به نفسهای خود معطوف کنیم و تلاش کنیم تنفسهای عمیق شکمی انجام دهیم؛ به دستشویی برویم؛ آبی به صورت خود بزنیم؛ ذکری بگوییم؛ و … همه اینها امکان آن درنگ مقدس را که شاید حتی چند ثانیه باشد برای ما فراهم می کند. در این صورت کورتکس مغز ما فرصت پیدا میکند که تحلیل کند و پاسخی حساب شده طراحی کند. همین مکث چند ثانیه ای می تواند جلوی بسیاری از کوره در رفتن های بی مورد ما را بگیرد و ما را در کنترل رفتارهای تکانه ای در پاسخ به خشم یا ترس یا سایر هیجانات منفی یاری کند.

برای دیدن سایر مقالات مشابه می‌توانید به لینک زیر مراجعه نمایید.

 نوروساینس برای کوچها